- غروب کردن (دَ اُ دَ)
ناپدید شدن. غایب شدن. فروشدن آفتاب و ماه و جز آن:
غروب کرده سپهر کمال را خورشید
لباس نیلی از آن همچون آسمان دارم.
درویش والۀ هروی (از آنندراج).
- امثال:
آفتاب در ملکش غروب نمی کند، یعنی شرق و غرب زمین در حیطۀ تصرف اوست. نظیر: قاف تا قاف. از این قیروان تا بدان قیروان. از حلب تا کاشغر میدان سلطان سنجر است. (امثال و حکم دهخدا)
غروب کرده سپهر کمال را خورشید
لباس نیلی از آن همچون آسمان دارم.
درویش والۀ هروی (از آنندراج).
- امثال:
آفتاب در ملکش غروب نمی کند، یعنی شرق و غرب زمین در حیطۀ تصرف اوست. نظیر: قاف تا قاف. از این قیروان تا بدان قیروان. از حلب تا کاشغر میدان سلطان سنجر است. (امثال و حکم دهخدا)
